تصوّر کن
تصوّر کن که امشب زائرِ دربارِ آقایی
مقیمِ مشهدی و در میانِ صحن تنهایی
تصوّر کن خودت را روبروی گنبدِ زردی …
که دارد رج به رج تا عرش آجرهای اعلایی
خودت را در کمندِ مرمر و کاشی تصوّر کن
پُر از خطّ و ختایی ها و اسلیمیِ زیبایی
چه حالی دارد الحق روبروی پنجره فولاد
و یک دنیا سخن از لذّتِ یک عُمر شیدایی
مُصفّا میشوی بی شک بهنگامِ اذان وقتی …
که میاید به گوش از حنجرِ نقّاره نجوایی
سفیرِ عشق میخواند تو را سوی خودش امّا…
تو مبهوتی هنوز از جلوه ی این صحنه آرایی
چنان گیراست این ساحت که از سرگشتگی لَختی …
نه میخندیی .. نه میگریی .. فقط محوِ تماشایی
بماند اینهمه ، حالا زمانی را تصوّر کن …
که میگیری وضو از کوثرِ آن حوضِ رویایی
و بعدش را تصوّر کن .. کنارِ کعبه ی هشتم …
نمازِ وتر میخوانی که از نو بال بگشایی
تصوّر کن گرفتی توی دستانت ضریحش را
و با اخلاص صورت را به گویِ نقره میسایی
تو هستی و امام و یک بغل اسرارِ ناگفته
خدا روزی دهد بر عاشقان اینگونه شبهایی
مهران ساغری