شعر شهادت امام كاظم (ع)
تن سنگین
ازتازیانه مانده بر رویت نشانی
روحتجراحت دیده از زخم زبانی
زنجیرهایپیر این گردن گواه است
شایدفقط امروز را زنده بمانی
بااین تن سنگین نمی دانم چگونه
داریبلای شیعیان را می کشانی ؟
محروماز یک روزنه نوری به زندان
گرچهتو خورشید همه کون و مکانی
پهلویتو با ضرب پایی آشنا شد
چونخواستی شب ها مناجاتی بخوانی
ازاین شکنجه سخت تر بهر پسر نیست
اسمیبرند از مادرش با بد دهانی
چشمانتظار دیدن روی رضایی
دراین سیه چاله … بمیرم , نیمه جانی
شکرخدا در شهر غربت هم که هستی
توباز داری در غریبی دوستانی
شکرخدا که بعد مرگ تو کسی هست
نگذاردعریان بر زمین دیگر بمانی
اماخدا داند که زیر نعل اسبان
دیدهچه جسمی ! زینب قامت کمانی…
رضارسول زاده
سلام عزیز با یه نگاه اجمالی وبلاگ خوبی داری تبریک میگم.موفق باشی
با یه مطلب با عنوانcopy-pasteبه روزم خوشحال میشم تشریف بیارین
موسی شدی که معجزه ای دست وپا کنی
راهی برای رد شدن قوم، وا کنی
زنجیر های زیر گلویت مزاحم اند
فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی
در یک بدن بجای همه درد می کشی
می خواستی تمام خودت را فدا کنی
وقت اذان مغرب این تازیانه هاست
وقتش رسیده است که افطار وا کنی
مثل علی عروج نمازت امان نداد
فکری به حال فاصله ی ساق پا کنی
عیسی مسیح من به صلیبت کشیدهاند
اینگونه بهتر است خدا را صدا کنی
حالا میان قحطی تابوت های شهر
باید به تخته های دری اکتفا کنی