تو هم سفره داری
تو هم قرص ماهی و تابنده ای
تو هم آفتابی ، فروزنده ای
تو از خاندان برازنده ای
تو پروردگار من بنده ای
مرا کاش فارغ ز هستم کنند
به کوی تو قاسم پرستم کنند
خودم سر نهادم تو زنجیر کن
دم خانه ی خود مرا پیر کن
ز پیمانه ی عاشقی سیر کن
بده استخوانی نمک گیر کن
ز کف داده ام عقل و مجنون شدم
سگ خانه ی نجمه خاتون شدم
به سجاده ها ربنای تو سبز
ظهور دم آتنای تو سبز
طنین صدای دعای تو سبز
عبای تو سبز و قبای تو سبز
به رنگ عبا و قبایت قسم
فدای نگاهت تمام کسم
تویی دلبر و دلربای حسین
تو بعد از حسن آشنای حسین
عزیز دل کربلای حسین
تویی دومین مجتبای حسین
تو از نور بابا مجسم شدی
تو داماد شاه دو عالم شدی
تو از نسل جوشنده کوثری
تو عمامه ی مجتبی بر سری
تو مثل اباالفضل رزم آوری
تو یکپا برای خودت حیدری
نبرد تو دیدن ، از این رو خوش است
به دست تو شمشیر ازرق کش است
به هنگام رحمت حسن میشوی
به سیمای عزت حسن میشوی
به شوکت به هیبت حسن میشوی
به صدها روایت حسن میشوی
حسن در شمایل حسن در جگر
پسر کو ندارد نشان از پدر
بکش تیغ و جلوه به انظار کن
بیا گرد و خاکی به پیکار کن
بزن قتل و عامی ز کفار کن
جمل را دوباره تو تکرار کن
به هر ضربه و گردنی که شکست
صدای حرم لعن بر عایشه است
تو هم سفره داری ، بها میدهی
تو از جیب خود بر گدا میدهی
اگر درد باشم دوا میدهی
به این چشم تر کربلا میدهی؟
مرا دوری از صحن سوزانده است
دلم خیمه گاه تو جا مانده است
تو را چشم کردند قوم حسود
چنین سنگ خوردن سزایت نبود
به سر آمدی از سر زین فرود
تو را دوره کردند اما چه زود
بلای عظیم است آمد سرت
چو موم عسل گشت بال و پرت
عروسی بهم خورد و دلها گرفت
دم خیمه ها روضه بالا گرفت
دل نو عروس حرم تا گرفت
عزا جای دامادیت را گرفت
چه جشنی؟ چه شوری؟ که دل شاد نیست
عروسی نگیرید! داماد نیست
تنت را چو تسبیح ، وا میکنند
مرمل ترین بدما میکنند
سم اسب ها جا به جا میکنند
تو را نیزه ها پاگشا میکنند
عروسی عزا شد عذاب آور است
تنت زیر سم دوتا لشکر است
ببین خیمه ها را که نالان شده
نه تنها عروست پریشان شده
ببین خواهرش هم هراسان شده
دگر غارت خیمه آسان شده
به پاخیز و راه حرم را بگیر
زبیده اسیر و رقیه اسیر
خزان صبح باغ بهارت شده
اگر بحث داغ اسارت شده
اگر حرف نسوان و غارت شده
به دختر عمویت جسارت شده
امان از تب کوچه بازار ها
امان از همه مردم آزار ها
علیرضا وفایی