جانم علی(ع)
باتو من لب بر لب پیمانه باشم بهتر است
در میان زلف هایت شانه باشم بهتر است
این همه عاقل اگر دیوانه باشم بهتر است
تا نفس دارم در این خانه باشم بهتر است
روی بام حیدرم پرواز می خواهم چه کار
من به جز مدح علی آواز می خواهم چه کار
شاد با شادی او با غصه اش غم میخورم
بی علی شهد و شکر نه،گوئیا سَم میخورم
باعلی باشم اگر،کوثر دمادم میخورم
سرفرازم روزیِ شاه دو عالم میخورم
من گدای آن کَسم که روی دستش دست نیست
مردتر از مرتضی اصلا کسی هم هست؟نیست
هست،جبریل امین هم وامدار مرتضی
گردش هستی ست بی شک در مدار مرتضی
چیست دنیا چشمه ای کوچک ز کار مرتضی
میپرستم من فقط پروردگار مرتضی
هست ماحیدر و زهرا نیز هستیِ علیست
کهکشان ها گوشه ای از کار دستی علیست
چهارده قرن است دلها را به غارت میبرد
دشمنش محشر چه چیزی جز حقارت میبرد
آخرش یک شب نجف ما را زیارت میبرد
نام او را مصطفی هم با طهارت میبرد
هیچکس جز او به روی دوش پیغمبر نرفت
در تمام جنگ ها چون کوه ماند و در نرفت
آن دمی که آن دوتا بودند چون بُز در فرار
آنکسی که ماند حیدر بود وقت کارزار
مثل کوهی استوار و مثل شیری با وقار
لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
مرتضی با ذوالفقارش تا که حرکت میکند
دشمنش از ترس دارد کشف عورت میکند
سرخوش از جام غدیرم غرق در آگاهی م
امشب از شوقش به پای دل به سویش راهی م
من که در بحر تولای علی چون ماهی م
من نه درویشم نه صوفی نه علی اللهی م
یک سوالی برده من را تا به سرحد جنون
جُزْ خدا آید مگر،از خانه ی کعبه برون
نام زیبای علی را بر دلم حک میکنم
حب غیر از مرتضی را از دلم دک میکنم
من حساب دوست را از خصم منفک میکنم
شک کند هرکس به او بر مادرش شک میکنم
طبق امر رهبرم امروز وحدت میکنم
در خفا بر آن سه تا عیاش لعنت میکنم
مرتضی تا روز محشر یکه تازی میکند
هر که دارد حب او را سرفرازی می کند
آدمی وقتی کلاهش را که قاضی میکند
بی علی خصمش وضو نه آب بازی میکند
میرسد صبح قیامت حق نمایان میشود
بی علی عبدالحمیدم عبد شیطان می شود
شیعه با حب علی دارد تنفس میکند
در جوارش آدم احساس تقدس میکند
با دمش پروانه را مانند فطرس میکند
خوش به حال آنکه پیش او تَبَسْبُسْ می کند
ما اسیر در نجف،هستیم در جلب علی
ما نگهبان نجف،هستیم ما کلب علی
انبیا مجذوب او از اولی تا آخری
شخص حق،باشد برای شخص حیدر مشتری
عشق یعنی مرتضی،نه آن سه تای دیگری
حیدری ام حیدری م حیدریم حیدری
ذات قُدسی علی مارا مقدس می کند
حَد ایمان را ولای او مشخص میکند
شاه من آن است که مرحب به زانو میکشد
وقت رزمش مصطفی از عمق دل هو میکشد
آنکه شکلش را خدا مثل خود از رو میکشد
شک ندارم حشر هم جور مرا او میکشد
خوشبحالش سود کرده هر که مست مرتضاست
روز محشر شک ندارم کار دست مرتضی ست
سید حسین صمدی