شعر شهادت حضرت رقيه (س)

جانِ بابا

اشک من میبارد از اینکار خیلی دلخورم
از شما نه از خودم اینبار خیلی دلخورم

گفته بودم میرسی و سیر میبینم تو را
حیف شد از این دو چشم تار خیلی دلخورم

راستی شاید عمو آمد بیا بازی کنیم
چهره درهم میکنم انگار خیلی دلخورم

جانِ بابا من عروسک هم نمیخواهم فقط
از نگاه دختری بسیار خیلی دلخورم

پلک من افتاده و اصلا برایم سخت نیست
اینکه میخندد به من هربار خیلی دلخورم

ضربه های زجر را خیلی تحمل کردم از
خنده هایش در دل انظار خیلی دلخورم

بار ها افتاد عمه روی خاک و من هم از
اینکه هو شد در دل بازار خیلی دلخورم

راستی انگشترت پیراهنت در شام بود
از حراجش در دل بازار خیلی دلخورم

احمد شاکری

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا