زآن لحظه که بر نام حسن جان نظر افتاد
از چهره ی فرسوده ی من پرده بر افتاد
از بس که درخشان بُوَد این نام در افلاک
انگار که در عرش معلّی قمر افتاد
زیباییِ محض است جمال عَلَوییَش
از شهد دو لب هاش بهای شکر افتاد
اولاد علی تک تک شان باب مرادند
اما گذر من به حسن بیشتر افتاد
وقتی که حسن هست نیازی به کسی نیست
افسار نبردی به دو دستش اگر افتاد…
.
..چون جنگ جمل محشر کبری بدهد رخ
از ضربه ی تیغش شتر حیله گر افتاد
او مرجع درد است مقاتل همه گفتند
از مادر او پیش نگاهش ثمر افتاد
از ضرب لگد بود حسن دید که ناگاه
روی تن مادر وسط شعله در افتاد
تنهاش گذارید به غمهاش بسوزد
این زهر دگر چیست به جان جگر افتاد؟
این قوم لعین رحم نکردند به نعشش
روی بدنش تیر به جای سپر افتاد
در کرببلا قصّه ولی طور دگر شد
بر سینه ی عریان برادر تبر افتاد…
امین فرخی