حجت خدا سجاد
آخرین پادشاهِ ساسانی
دختری داشت پاک و نورانی
شهربانوست شهرتش در ما
بانوی حق مدار ایرانی
شد مسلمانِ حضرت زهرا
دید او را به عالم رؤیا
از همان جا شد او شکارِ حسین
دل به او داد و دل به دین خدا
دختر یزدگرد و شَهزاده
شد به دینِ حسین ، دلداده
از همه ، جز حسین ، دل را کَند
چون که آزاد بود و آزاده
شاهبانو ، غَزاله ی پاکی
او کجا، مُلکِ عالم خاکی
او که یک پا بَصائِرالدّرجات
برده دل ، از زنان افلاکی
پنجمین روزماه شعبان بود
روزگاران به کامِ ایران بود
آمد از غیب ، مژده ی میلاد
لحظه ها لحظه های باران بود
شهربانویِ عشق ، مادر شد
بود پر نور ؛ لیک اَنوَر شد
روی دستِ حسین ، ماه آورد
مادر پورِ پورِ حیدر شد
بار دیگر ز خاندانِ خدا
علیِ دیگری به این دنیا
آمد و دهر ، نور باران شد
جان عالم فدای آن آقا
فاطمه ، جدّه اش ، علی جدّش
برتر از فهم و وهم ها حدّش
روی عرش خداست منزل او
به چه اندازه می شود قدّش!!
ششمین عصمت خدا سجاد
آیت و حجت خدا سجاد
کوه صبر و بلاکشی و رضا
مظهرِ هیبت خدا سجاد
نوری از نورهای کرب و بلا
قوّت قلب و طاقت اسرا
خطبه خوانِ مسیر کوفه و شام
رازی از رازهای عاشورا
عرصه ای تنگ و دولتی خائن
در عَلَن ، پست و پست در باطن
آنچه مظلوم بود ، ایمان بود
در فضایی که بود ناایمِن
بِن یزید و ولید و بِن مروان
دشمنان امام ، آن دوران
با مناجات و ذکر و اشک و دعا
گشت مصداق واژه ی حنّان
چه قَدَر غصه خورد از دنیا
شد قرین ِمصیبت عظما
کربلا را ادامه داد علی
شد رسول خدای عاشورا
سر سجاده اش ، جهان ، مهمان
بود دنیا برای او زندان
بود سی سال ، گریه دارِ حسین
مات و مبهوتِ اشک او باران
فقرات ِصحیفه ، خمس عَشَر
امر معروف و نهی از منکر
خیرخواهی و دردمندیِ او
می درخشد چو نور شمس و قمر
کاش من هم فَرَزدَقش باشم
روز و شب زیر بیرقش باشم
لحظه ای هم جدا از او نشوم
در صف حشر، مُلحقش باشم
او بزرگ قبیله ی اشک است
رستگار ، آنکه در رهش پیوست
ما چه ایم و چه ارزشی داریم؟!
پیش او هست جمله ، عالم پست
پسر زاده ی ابوطالب
مات اویند مشرق و مغرب
هست مصداق اَقرِبای نبی
عشق ورزی به او بُوَد واجب
هست آئینه ی خدا سجاد
نوه ی دُخت مصطفا سجاد
بود داماد مجتبی سجاد
وارث شاه کربلا سجاد
یک نخی از عبای او کافیست
دل ما وقف اوست؛ اوقافیست
برو در معرض نگاه علی…
گردی از خاک پای او شافیست
محمد علی نوری