حضرت خورشید
حضرت خورشید چشمم خاک پات..
سر زدی بی بی به ما بیجاره ها
از کویر قم گلستان ساختی
دُر شدند امروز سنگ خاره ها..
انتطار نوکرانت سررسید
قاصد آمد با خبرهای بهشت
برزمین قم رسیده پای تو
وا شده بر این زمین پای بهشت
تو کریمه، عالمه، معصومه ای
زینب و زهرای دیگر الدخیل!
پاره ی قلب علی موسی الرضا
دختر موسی بن جعفر الدخیل!
چادرت را بر سر ماهم بکش
گرچه تو معصومه ای و ما بدیم
ما گدایان امام هشتمیم
بی قرار راه قم تا مشهدیم
با چه ارج و قرب خوبی آمدی
مردها سر را به زیر انداختند
محملت پوشیده ی پوشیده بود
دور تو زنها حفاظی ساختند
خانه ات در بهترین جای قم است
یک به یک همسایه هایت سیّدند
تا غم غربت نباشد در دلت
لحظه لحظه پایبوست آمدند
از تو پنهان نیست خانم، قلب من..
رفته بین کوچه های تنگ شام
عمه جانت دست بسته بی سپر
خیره بر قدّیسه ها چشم عوام
پیچش شلاق ها جای خودش
نوبت درد شدید شانه شد
عذر میخواهم برای روضه ام
جای خواب عمه ات ویرانه شد..
سید پوریا هاشمی