شعر شهادت حضرت رقيه (س)

خار مغیلان

پایم حریف خار مغیلان نمیشود

دست شکسته یار گریبان نمیشود

گیسو نمانده تا که پریشان کنم ترا

آری , سر رقیه پریشان نمیشود

دستی که می شناسم از این قوم بی حیا

راضی به جز شکستن دندان نمیشود

گفتم شبیه روی تو خاکسترین شوم

دیدم که جز به آتش دامان نمیشود

تا مغز استخوان تن من سیه شده

دردی ست در رقیه که درمان نمیشود

محمد سهرابی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۳ دیدگاه ها

  1. به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.

    به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
    "روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.

    به بچه هایی فکر کن که گفتند :
    "مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.

    به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
    و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.

    به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
    و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
    و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.

    من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
    ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
    سوگواری می کنم.

    من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
    آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
    و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
    گریه می کنم.

    به افراد دور و بر خود فکر کنید …

    کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
    فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
    در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.

    قدر لحظات خود را بدانید.

    حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
    زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
    برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !

    "دیروز"
    گذشته است؛

    و

    "آینده"
    ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.

    لحظه "حال" را دریاب
    چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.

    اندکی فکر کن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا