خاطرات تلخ
یادم نرفته است که من روی تلّ و او
جسمش به زیر چکمه ی ناپاک شمر بود
من داد می کشیدم و در پیش چشم من
خولی سر حسین مرا از همه ربود
یادم نرفته است که سرها به روی نی
در پیش چشم اهل حرم موج می گرفت
گاهی سر حسین، وَ گاهی سر علی
بین رئوس نیزه نشین اوج می گرفت
یادم نرفته است که در شام و کوفه نیز
مردم به حال و روز زنان دست می زدند
سقّا سرش که جلب توجّه ز نیزه کرد
با سنگ و چوب مردم سر مست می زدند
یادم نرفته است که با چوب خیزران
هر دم یزید بر لب و دندان یار زد
اصلاً سر حسین مرا هر کسی که دید
با هر چه بود بر سر هر رهگذار زد
یادم نرفته است جهاد رقیّه را
با ناله های “یا ابتا” انقلاب کرد
آورد رأس پاک تو را روی دامنش
بوسید و جان سپرد و دلم را کباب کرد
حالا که راه عمر به پایان رسیده است
باید به سمت خاطره هایم نظر کنم
ای مرگ مهلتی به من و جان من بده
تا سمت کربلای حسینم سفر کنم
آه ای سفیر مرگ! تو خود شاهدی که من
صد بار جان خود به تو اهدا نموده ام
دست ولایتیِّ حسینم اگر نبود
حالا کنار دست تو اینجا نبوده ام
آخر تو ای اجل چقدر در تکلُّفی؟
روح مرا به دست اشاره نکن اسیر
جان از من نحیف گرفتن که راحت است
یک”یا حسین” بگو و سپس جان من بگیر
امیر عظیمی