شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

خسته ام.

سر شب بود مردم کوفه
همه درخانه هایشان رفتند
یک نفر هم نماند از آن ها
همه بى نام و بى نشان رفتند

 
باورت مى شود عزیزدلم
عده اى با سه سکه برگشتند
برق این سکه ها که بیشتر شد
دشمنان تو بیشتر گشتند
 
همه آنها که تشنه ات بودند
تشنه ى خون اکبرت هستند
قصد دارند سر تورا ببرند
تشنه ى خون حنجرت هستند
 
خسته ام..تشنه ام..فداى سرت
تو فقط فکر کاروانت باش
نکند غصه ى مرا بخورى
تو فقط فکر دخترانت باش

سیدى!از تو خواهشى دارم
چشم و گوشت به خواهرت باشد
التماس مى کنم که بردارى
زرهى قد اصغرت…باشد؟؟

بدنم مثل بید مى لرزد
گفتنش هم چقدر دشوار است
سیدى بیشتر مواظب باش
چشم اینها پى علمدار است

حرمله شرط بسته با خولى
که ابالفضل را زمین بزند
قصد دارد در علقمه آقا
تیر بر چشم مه جبین بزند

آرمان صائمى

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا