خم گیسویت
خم گیسویت از عاقل دو صد دیوانه میسازد
مزن شانه بر آن زلفی که دل کاشانه میسازد
شبی تا صبح مشغول طوافت بودم و دیدم
که شمع محفلت از جُغد هم پروانه میسازد
انارِ سرخِ لبهایت اگرچه سهم سائل نیست
ولی عمریست در دامش برایم دانه میسازد
میان باده و سجاده فرقی نیست ای ساقی
شرابِ رویت از محراب هم میخانه میسازد
به مژگانِ سیاهی تیره کردی روزگارم را
که انگور دو چشمت خانه را ویرانه میسازد
گمانم غصه با جانت عجین بوده که اینگونه
غمت از خشتِ بیجان، مسجد حَنّانه میسازد (۱)
برایش خانهی امن است ایوانِ طلای تو
که عمری گوشهی ایوان، کبوتر لانه میسازد
از عمق دل صدایت میزنم، یک امتحان کافیست!
تو جان از دل طلب گردان که او جانانه میسازد
محمد زوار
(۱) مسجد حَنّانه (نالهکننده) در بین راه نجف و کوفه قرار دارد که بر طبق نقلهای تاریخی، زمین این مسجد در زمان تشییع علیبنابیطالب(ع) ناله کرده است.