عبد گنهکار
خواستم تاکه بیایم سر بازار نشد
تا مرا هم بنویسند خریدار نشد
خواستم تاکه به پابوسی یوسف برسم
مثل هرخواسته ی قبل هم این بار نشد
درمیان صفزوّار تو سر گردانم
آه آه نوبت این عبد گنهکار نشد
عاشقان یکبه یک از روی تو گل می چینند
ولی افسوس که روزی من این کار نشد
همه ی ترس من این است بگویند آخر
بخت بامنتقم سوخته دل یار نشد
اکر از بختبدم زیر لحد خوابیدم
وگر از قسمت من نوکری یار نشد
بنویسید روی سنگ مزارم ناکام
بنویسید که او زائر دلدار نشد
علّتش چیست چرا از تو جدا افتادم؟
علّتش چیست چرا فرصت دیدار نشد؟
نفس اماره وشیطان و گناه و غفلت
علّت اینهاست اگر یار پدیدار نشد
گفته بودمکه به دنبال معاصی نروم
گوش من هیچ بر این حرف بدهکار نشد
سر اعمال بهم ریخته ام گریانم
هرچه کردم نشوم مایه ی آزار نشد
تا به کی شاهد این بزم جسارت باشیم
تا به کی صبر, چرا لحظه ی پیکار نشد
قبر حجر بن عدی در دل عشّاق علی است
بخداوند اگر دشمن او خار نشد
مانده ام ازچه به هنگام جسارت کردن
سقف و دیوارحرم بر سرش آوار نشد
حکمتی داشته که مادرتان بی قبر است
خوب شد خونبه دل حیدر کرّار نشد
محمد فردوسی
صلی الله علیک یا علم الله المنصور یا امیرالمومنین
پرچم شیعه تا ابد بالاست
سلام
بسیار زیبا بود شعرتون.ممنون
التماس دعای فرج