اینروزها دارد زمین بوی خراسان
شد آسمان هم خادم کوی خراسان
هر کس گره دارد به کارش دست دارد
امروز و هر روز دگر سوی خراسان
خیل ملک جاروکش صحن و رواقِ
خورشید هشتم ماه دلجوی خراسان
اختر ببین با شوق آمد تا که شاید
خادم شود در برج و باروی خراسان
اعجاز کرد و شهره شد بر هر دو عالم
تصویر و یاد و نام آهوی خراسان
یکبار دیگر از امامم یاد کردم
بازم هوای صحن گوهرشاد کردم
تنها فقط تو پنجره فولاد داری
تنها فقط تو صحن گوهر شاد داری
سلطان تویی عالم غلامت حضرت شاه
تنها خودت ارگ رضا آباد داری
یک لشکر از حور و ملک خدمتگزارت
جای کمیته لشکر امداد داری
آقا تو اعجازی که کردی در کسی نیست
تنها تو ماوا در دل صیاد داری
گفتی سه جا آیم سراغت بهر یاری
من هم غریبم نیت امداد داری
جان جوادت نام من را هم صدا کن
پای مرا هم سوی سقا خانه وا کن
دست من و دامان تو خورشید هشتم
چشم من و احسان تو خورشید هشتم
بیمارم و سوز تبی در دل نشسته
درد من و درمان تو خورشید هشتم
هفت آسمانها را رصد کردم کسی نیست
همپایه ی عنوان تو خورشید هشتم
حاتم دخیل دامن تو مانده عمری
شاید شود مهمان تو خورشید هشتم
خیل ملائک هر یکیشان خیره مانده
بر عزت دربان تو خورشید هشتم
خدام کویت جملگی نیکو سرشتند
بی شک غلامانت همه اهل بهشتند
تو آسمانی منصب استی پر نخواهی
خورشید عالمتابی و اختر نخواهی
تو آرزوی هر صدف در عمق دریا
در ثمینی تو خودت گوهر نخواهی
داری عزیزی چون جوادت مظهر جود
با بوی زهراییِ او عنبر نخواهی
وقتی رقم زد هر چه حق بر آن رضایی
کرسی و دیهیم و خدم لشکر نخواهی
روی سیاه آورده ام بر درگه دوست
ای وای بر من گر مرا نوکر نخواهی
شاهد فقط جسم است تو جانی و جانان
سلطان علی موسی الرضا شاه خراسان
داریوش جعفری