شعر شهادت حضرت زهرا (س)
خُذینی فضه جان
صدای ناله می آید، چرا حیدر پریشان است؟
چرا این در شکسته فاطمه بی تاب و حیران است؟
صدا زد فضه را در بین دیوار و در خانه
خُذینی فضه جان، محسن گشوده بال و بی جان است
حسن با گریه در آغوش مادر روضه می خواند:
بمیرم… جای سیلی زیر چشمانت نمایان است
به ضرب تازیانه می زدن اُمِّ اَبیها را
صدای گریه ی حیدر چه بی اندازه سوزان است
بدور از چشم حیدر می کشد دستی به پهلویش
ندا آمد که پیغمبر میان عرش گریان است
علی را با جسارت می برند و خوب می دانند
اگر فرمان پیغمبر نبود او مرد میدان است
به باغستان حیدر تک گل ریحانه پرپر شد
از آن پس هرشب این باغبان شام غریبان است
سید علی حسینی