تا که بر آن چهره موی تو حمایل می شود
بر دل دیوانگانت عشق قاتل می شود
نیمه جان است و بدنبال اشارات تو است
تا که از برق نگاهت ماه ، کامل می شود
سفره ات باز است در حدِّ فراخور می برند
لطف تو بر ذره تا خورشید شامل می شود
از طفیل چاکری ، قنبر سری بالا گرفت
جان ناقابل به درگاهت چه قابل می شود
نام خود را بر در این خانه باید چه گذاشت؟
آن زمان که خضر در پای تو سائل می شود
آنکه اوصاف تو را در عقل خود تجمیع کرد
در حسابش حضرت معبود حاصل می شود
هست در مشت تو آنچه نیست در دست خرد
جان ما حرفی بزن ، حلِّ مسائل می شود
حامد آقایی