شعر شهادت حضرت رقيه (س)
دستی نمانده حلقه کنم دور گردنت
باور نداشتم کهبیایی برابرم
امشب تویی برابرمن نیست باورم
هرچند بال پرزدنم را شکسته اند
اما برای باتو پریدن کبوترم
دستی نمانده حلقه کنم دور گردنت
مویی نمانده تا بکشی شانه بر سرم
از شعله های بام فقط پلک تو نسوخت
آتش گرفت دامن و سوخت معجرم
حتی برای ناله زدن هم امان نداد
دستی که خورد بر رخم و کرد پرپرم
امشب رسیده ای به تماشای مادرت
امشب رسیده ای به نفس های آخرم
حسن لطفی