دلبر حسین
کنیزهای تو هستند هاجر و راحیل
غلام حلقه به گوش شماست میکاییل
به افتخار تو خواهد دمید اسرافیل
عروسک دم دستت هزار جبراییل
خدا به داشتنت ای ملیکه مینازد
نگاه سرسری تو فرشته میسازد
دوای دیده ی یعقوب گرد دامانت
شفا گرفته مسیح از مسیح چشمانت
هزار حاتم طایی گدای احسانت
شعیب و آدم و نوح و خلیل قربانت
به دست خسته ی افتادگان رسان دستی
به انبیای الهی پیمبره هستی
رقیه خواست مسیحا به مهد گویا شد
رقیه خواست زلیخا نجیب و زیبا شد
رقیه خواست که در طور جلوه پیدا شد
رقیه خواست که موسی به آب زد وا شد
رقیه ذکر لب نوح بین طوفان بود
رقیه حضرت حق در لباس انسان بود
خدا کشیده رخت را ز صورت زهرا
درون چهره ی تو ریخت هیبت زهرا
هماره سیرت تو هست سیرت زهرا
مدینه کرد دوباره زیارت زهرا
تو صاحب جبروت و جلال،این همه ای
تویی که خلقا خلقا شبیه فاطمه ای
خدا به حضرت ارباب دختری داده
چه دختری ، چه دلآرام دلبری داده
چه جلوه ای چه جمالی چه محشری داده
به او رقیه نداده ، به او پری داده
نگاه ماه و ستاره به روی ماهش بود
مقام دوش اباالفضل جایگاهش بود
کسی که بر درجاتش قبیله باور داشت
کسی که سایه بابا همیشه بر سر داشت
کسی که دور و برش چندتا برادر داشت
کسی که تکیه گهی قرص مثل اکبر داشت
غروب روز دهم معجرش در آتش سوخت
میان شعله ی خیمه ، پرش در آتش سوخت
رقیه فسلفه ماندگار عاشوراست
رقیه آینه ی قاب کوچک زهراست
رقیه زائر بابا… نه ، زائرش باباست
همیشه گنج درون خرابه ها تنهاست
ستاره ای که سه سالی به این زمین تابید
میان خاک سیاه خرابه ها خوابید
زمین به صیحه درآ ، آسمان بزن ناله
به حال یاس سپیدی که گشت چون لاله
دلم گرفت ز حرفی که گفت غساله :
تن شهید سه ساله است یا چهل ساله؟
کفن که نیست در اینجا قواره ی بدنش
به چادری که سرش بود ، میکنم کفنش
علیرضا وفایی خیال