دلش گرفته نگاهش به سویِ میدان است
دوباره زینـتِ سجّاده ها پریشـان است
تمامِ دشتِ بلا را درونِ تــب می سوخت
شبیهِ ماهیِ لب تشنه ای که بی جان است
توان نداشت بجنگد و خواهرِ خورشید
برای شمعِ وجودش شبیهِ پروانـه است
نگاهِ شـام به او خیره مانده است ولی
نگاهِ تیره ی او خیره بر شهیـــدان است
اسیـر بود ولی تیغِ خطبه خوانی هاش
برایِ لشگرِ شیطان شبیهِ طوفـان است
شکایـت از لبِ سجّاده اش نمی شنوند
سکوتِ خسته ی او استوارِ ایمـان است
نشد که آب بنوشد بدونِ اشک و عزا
هنوز یادِ جگرهای خشک و عطشان است
سری به نیزه بلند است گوش کن تاریخ
به رویِ نیزه پیامِ حسین ” قرآن ” است
ابراهیم زمانی