شعر گودال قتلگاه

دلِ زهرا شکست

تشنگی مثلِ غباری شد توانش را گرفت
بی رمق شد چشم ها،اشکِ روانش را گرفت

تا فرو شد نیزه در حلقش ، دلِ زهرا شکست
ناله هایِ مادری گویا که جانش را گرفت

“یا بُنّی” شد پراکنده به هر جایِ جهان
این ندا در قتلگه خیلی امانش را گرفت

لعنتِ هفت آسمان بر کینه توزیِ سنان
نیزه ای زد بر گلو و خون دهانش را گرفت

حرمله پرتاب کرد از چلّه اش تیرِ سه پر
قلبِ آقا این طرف ..ضربِ کمانش را گرفت

از رویِ مرکب زمین افتاده با حالِ خراب
ذکر یا اللّه و یا منّان زبانش را گرفت

شیعیانش را دعا می کرد در گودالِ خون
این دعایِ خاص قلبِ مهربانش را گرفت

صورتش بر خاک بود و گاه می گفت العطش
تشنگی مثلِ غباری شد توانش را گرفت

 محسن راحت حق

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا