شعر گودال قتلگاه
دیر آمدم
دیر آمدم دیدم سرت دست سنان بود
گودال منبر بود و زخمت روضه خوان بود
افتاده بودی زیر نعل تازه ی اسب
با این که زیر پای تو هفت آسمان بود
این نامرتب بودنت تقصیر شمر است
تاراج جسم تو ولی فکر سنان بود
انگشترت هرچند دست یک نفر رفت
پیراهنت اما به دست این و آن بود
نزدیک مغرب شمر جسمت را رها کرد
از خون وضو میساخت، هنگام اذان بود
دندان تو افتاد روی خاکِ گودال
جنس عصای پیرمردان خیزران بود
با قامت خم رفتم از گودال بیرون
یادش بخیر آن روز که زینب جوان بود
حتی تنور از داغ تو آتش گرفته
خولی سرت را برد، فکر آب و نان بود
مقتول زیر آفتاب کربلا ماند
قاتل ولی تا شام زیر سایبان بود…
کار گروه العتبه