شعر مناجات با خدا

ربّنا

گوش مرا کشیدند، گوشم به ربّنا خورد
چشم گناهکارم، بر خانه ی خدا خورد

چوب خطای خود را خوردم گله ندارم
با گریه قلب تارم، آیینه شد جلا خورد

مردم که خواب خوابند، سَرخورده ها می آیند
این بنده را بغل کن، یک عمر پشت پا خورد

آلوده دامنی را بین نجف خریدند
تا قطره های باران، از ناودانْ طلا خورد

گر عبد هم نبودی، زحمت بکش گدا باش
از زحمت علی بود، هر لقمه که گدا خورد

هرکس علی ندارد، دستش نمک ندارد
ای خوش به حال آنکه با مرتضی غذا خورد

زهرا بجای حیدر، مردانه پشت در رفت
در شعله سوخت اما، سیلی که خورد … جا خورد

دعوا سر علی بود، با چل نفر در افتاد
دیوار بی هوا زد … از میخ، بی هوا خورد

آن نانجیب نامرد، بد موقعی لگد زد
ریحانه ی پیمبر، آنجا ز ساقه تا خورد

حیدر عبای خود را انداخت روی زهرا
او حرف محسنش را، زیر همان عبا خورد

مادر که غصه اش را از بچه ها نهان کرد
یک روز با قد خم، راهش به کربلا خورد

آن تشنه ای که دورش، صد جرعه آب می ریخت
از لشکری سنان و از پیرها عصا خورد

صد بار بر زمین خورد پشت سر حسینش
خنجر دوازده بار، روی سر از قفا خورد

دنبال جا برای بوسه به پیکرش بود
از بین نیزه ها دید، سر روی نیزه ها خورد

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا