شعر شهادت حضرت زهرا (س)

روزگار بی وفا

آی چه روزگار بی وفائیه
مردمش یه لحظه تغییر میکنن
مزد پیغمبرو اینجوری میدن
با کتک دخترش و پیر میکنن

آی چه روزگار بی وفائیه
همسرم رو یه دل سیر میزدن
شالمو گرفت بگه عاشقمه
اون و با غلاف شمشیر میزدن

آی چه روزگار بی وفائیه
نفسم پناهمو خیلی زدن
غیرتی ها ، علی واستون بگه
زن پا به ماهمو خیلی زدن

آخری ها توی خونه ی علی
خیلی سخت گذشته واسه فاطمه
کاشکی من میمردم و نمی دیدم
زخمارو زیر لباس فاطمه

بی خبر بودم از این جراحتا
دنده هاش شکسته بود ، بهم نگفت
اینقدر فکر دل منو میکرد
چیزی از روی کبود بهم نگفت

فاطمه م چشماشو وا نمی کنه
من باید رخت عزا به تن کنم
برکت خونه ی من داره میره
چجوری این بدن و کفن کنم؟

 مرتضی عابدینی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا