باز میسوزیم از غم؛ آتشِ هجران و من
روضهات گرم است, با این هر شبه مهمان و من
من شبیه آسمانِ بغض کرده؛ ابریام
یک رقابت هست, بین بارشِ باران و من
چونکه میخواهند, اشکم را برایت کم کنند
جنگِ سختی هست, بین لشکرِ شیطان و من
روضهات دریاست, هر شب دل به دریا میزنیم
یادِ کام تشنهی تو؛ دیدهی گریان و من
زیرِ هر عکسی که در آن گنبد و گلدسته نیست
مینویسم با دواتِ اشکِ خود؛ «زندان و من»
کربلایت آخرِ دنیای زائرهای توست
فاصله افتاده بینِ نقطهی پایان و من
خواب دیدم که بغل کرده مرا ششگوشهات
قاب شد در چشمها؛ تصویری از سلطان و من
چشم در چشم تو گفتم یک اشاره کافی است
تا که قربانت شویم ارباب, یک ایران و من
رضا قاسمی