زینبم , اسطوره ام
زینبم , اسطوره ام مهر و وفا را
نور می پاشم تمام کبریا را
در تمام عمر, با صبر و مدارا
یک به یک از پا درآوردم بلا را
مریمم , اما غنی تر , خواندنی تر
کربلایی هستم اما ماندنی تر
روضه هایم بازتر ,گریاندنی تر
من به زانو می کشم اشک و بکا را
کی ز یادم می برم تحقیرها را
نیزه ها , شلاق ها , زنجیرها را
صبر کردم یک به یک تقدیر ها را
تا که راضی بنگرم از خود خدا را
آه افرسودم در این یک سال و نیمه
منتظر بودم در این یک سال و نیمه
فکر آن رودم در این یک سال و نیمه
قسمت اصغر نشد آب گوارا
پیش چشمم یوسفم را سر بریدند
خنجر از کین بر گلویش می کشیدند
در بیابان پشت زنها می دویدند
هرگز از یادم نبردم نینوا را
ساربان ما را اسارت برد کوفه
قلوه سنگی بر جبینم خورد کوفه
داشت زینب از جفا می مرد کوفه
تا که خواندی روی نی آن آیه ها را
از بلا شد پیکر من آیه آیه
از نگاه شامیان دارم گلایه
نیست اطمینان دگر , حتی به سایه
بی وفا دیدم غریب و آشنا را
صد حکایت دارد این قد کمانم
کعب نی مجروح کرده استخوانم
یاد مادر می کنم با هر تکانم
جستجو کردم زمرگ خود دوا را
در میان های و هوی نیزه داران
معجرم در کوچه ها شد دستگردان
گیر کردم در میان می گساران
عاق کردم چشمهای بی حیا را
بوی سیب و یاسمن دارم حسین جان
از تو من یک پیرهن دارم حسین جان
با چنین حالی که من دارم حسین جان
سر کنم ساعات شیرین لقا را
حسین قربانچه