شعر مصائب اسارت كوفه

سالار زینب(س)

باز چشمم به بلایی روشن است
امتحان تازه صبر من است

بعد گودال تو با حالی جدید
میروم امروز گودالی جدید

گریه کن بر روضه مکشوفه ام
پابرهنه کوچه گردِ کوفه ام

غم زیاد است و پریشانی زیاد
دارم اینجا آشنایانی زیاد

وای بر این روزگارم وای وای
محملی بی پرده دارم وای وای

خنده ها بر اشک و آهم میکنند
می‌شناسند و نگاهم‌ میکنند

جای گل زخم زبانم میدهند
این و آن بر هم نشانم میدهند!

سعی و کوشش های من بی حاصل است
دست بسته رو گرفتن مشکل است

حرمله.. این حرمله.. این حرمله..
می‌زند ما را و میگیرد صله

ساقی بی دست!عباسم مدد
دست های من شکسته از لگد

ای هلالِ چشم بر من دوخته!
موی تو مانند مویم سوخته!

با لباس پاره روی پرغبار
بودم از ام حبیبه شرمسار

بچه ها از ضعف افتادند و بعد
نان به ما خیرات میداند و بعد

جمع کردم لقمه ها را از حرم
خطبه خواندم یک‌صدا چون مادرم..

سفره هاتان‌ نان‌ اگر دارد ز ماست!
نان به سفره دار دادن کی رواست؟!

ای که خوردی سالها نان علی!
حال میخندی به طفلان علی؟!

جان زینب را به لب آورده اید
بعد نذر ختم قرآن کرده اید؟!

آب میخوردید از دریای ما
بود دخل و خرجتان هم پای ما

مزد ما این است..این چشم تر است
یاعلی جان دخترت بی معجر است!

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا