مردی که همتراز رخش آفتاب نیست
در غربتش مجال حساب و کتاب نیست
خورشید,پشت ابر رود هم موثر است
زندان برای موسی جعفر حجاب نیست
در سجده ایستادگیش را به رخ کشید
دنیا حریف قدرت این انقلاب نیست
خود را سپر نموده که شیعه نفس کشد
جایی قدم زده است که ردی ز تاب نیست
این گوشه کعبه ی دل ما خاکمی خورد
این دخمه لایق پسر بوتراب نیست
آورده اند رو به شکایت امام را
چندی ندیده قد رشیدش قیام را
وقتی شکست آینه تکثیر می شود
غربت هزار مرتبه تصویر می شود
اوضاع زخم های تنش روبه راه نیست
دارد برای خوب شدن دیر می شود
آهش کنار دست خودش مانده بر زمین
اینجا هر آنچه هست زمینگیر می شود
اصلا نیاز نیست شکنجه شود دگر
کم کم خودش ز جان خودش سیر می شود
دیگر براش پای گریزی نمانده است
این پیر از برای چه زنجیر می شود
راضی شده به مرگخود از بس که خسته است
وقت شکنجه ساق نحیفش شکسته است
حیف از قدی که بار مصیبات تا گذاشت
وای از غمی که پای خودش را فرا گذاشت
لعنت بر آنکه بر بدنش تازیانه زد
شأن عزیز فاطمه را زیر پا گذاشت
جز ناسزا به فاطمه در کل دردها
شکوه نکرد و سنگصبوری بنا گذاشت
زنجیر هم به رافت آقا دخیل بست
وقتی برای ضربه ی شلاق جا گذاشت
بغداد را رواست اگر درد می کشد
با درد صورتش طرف کربلا گذاشت
یک «شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه»
او را کشانده است بهگودال قتلگاه
او را ز خویش برده دگر یاد کاروان
آتش رسیده است به سیمای دختران
رفتند روی نیزه عزیزان جوانجوان
فصل بهار طی نشده آمده خزان
خون حسین روی عقیقش نشسته است
انگشتری که رفته به دستان ساربان
زینب حریف باده پرستان شام نیست
شر می چکد ز گوشه ی پیمانه ی سنان
کاخ یزید بر سر زینب خراب شد
کشتی شکست خورده و طوفان خیزران
می زد یزید,,شأن برادر شکسته شد
خواهر میان معرکه اش ور شکسته شد
حسین واعظی