شعر شهادت حضرت زهرا (س)
سخت است
راحت بخواب فاطمه جان در قبر
این خاک بر تو تا به ابد خوش باد
آه ای خدا قبول کن از حیدر
امشب تمام زندگیش را داد
دستم نمی رود که لحد چینم
زهرا خودت نهیب بزن من را
می بینمت هنوز،، دلم تنگ است
ای وای بر دلم دگر از فردا
ناباورانه رخت سیاهم را
امشب برای داغ تو تن کردم
آخر تو را چگونه دلم آمد
با دست های خویش کفن کردم
یک فاتحه برای خودم خواندم
وقتی که پلک های تو را بستم
همسایه هم شنید صدایم را
بس که ورم شمرد ز تو دستم
سخت است در تلاطم تنهایی
راهی کنی تمام امیدت را
چیزی نگفته بودی و من دیدم
هنگام غسل موی سپیدت را
باز است بستر تو در آن خانه
آئینه ی دقِ حسنت پهن است
ای وای من چرا تو کفن پوشی
بر روی بند پیروهنت پهن است
تنها خداست آنکه خبر دارد
این شام را چگونه سحر کردم
با تو زدم ز خانه ی خود بیرون
باید ولی بدون تو برگردم
حسین واعظی