سال ها دل طلب جام می از ما می کرد
طلب می ز فلان ساقی رسوا می کرد
روز و شب گریه برای رخ لیلا می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
شُکر..از کنج لبم صحبت لیلا افتاد…
گذرم باز به میخانه ی مولا افتاد
می که در خمره ی تو پخته نشد ناب نشد
هیچ جامی مَثَل جام تو نایاب نشد
جز به نور تو هویدا رخ مهتاب نشد
هیچ کس جز تو برای بشر ارباب نشد
چون که ارباب تو هستی ز خدا ممنونم
چون تو لیلای منی تا به ابد مجنونم
دست شو بر سر مخلوق چو باران بنشین
بر سر شانه چو گیسوی پریشان بنشین
حجره نه , جلوه کن و بر سر ایوان بنشین
فجر شو , آیه شو , بر منبر قرآن بنشین
بنشین اینهمه عشاق تو را می خوانند
همه از گردش چشمان تو سرگردانند
بی سبب نیست که از عشق تو حیران هستیم
از سلامی که بجز توست پشیمان هستیم
عجمانیم که از تیره ی سلمان هستیم
سالیانی ست که در شهر تو مهمان هستیم
هر کجا نام حسین است , جلی می خوانیم
تا ابد با دم اولاد علی می خوانیم
قلب با بردن نامت هیجان می گیرد
شهریار از قبلت فن بیان می گیرد
حاج فیروز* به اسم تو زبان می گیرد
ناتوان است و به اذن تو توان می گیرد
هیچ در چنته نمانده ست بجز جان آقا
که همان هم , سنه قوربان سنه قوربان آقا
روز میلاد تو هم جام بلا می خواهد
چه کسی گفته مریض تو شفا می خواهد
این مریض از دو جهان عشق تو را می خواهد
و فقط تذکره ی کرب و بلا می خواهد
بدهی یا ندهی باز خودت را عشق است
دلبرم ناز بکن ناز , خودت را عشق است
ایمان کریمی
.