شعر شهادت حضرت قاسم (ع)
سنگ تو زنم
به سینه سنگ تو زنم
چه در زِره یا کفنم
نیزه چو شد پیرهنم
به مرگ خنده می زنم
اذن بده پر بکشم
جام بلا سر بکشم
عمو تویی کار و کسم
عشق تو باشد نفسم
گشته تنم چون قفسم
به نوجوانِیم قسم
قیام باشد سخنم
من حسنم من حسنم
به تیغِ اشقیا عمو
به نیزهٔ بلا عمو
زدند بی هوا عمو
حلال کن مرا عمو
«افتادم از پشت فرس
عمو به فریادم برس»
ای که به قاسم مددی
تو ماهِ من تا ابدی
حال که پیشم آمدی
قدم به چشمِ من زدی
از تو جدا نمی شوم
ببخش پا نمیشوم
به لحظه ی پریدنش
ذره به ذره چیدنش
پا به زمین کشیدنش
نداشت تابِ دیدنش
دلش چه آزرده حسین
کشان کشان برده حسین
حامد آقایی