شعر شهادت حضرت رقيه (س)
سنگ های خرابه
تا آخرین ستاره شب را شمرده است
اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است
دست پدر نبود اگر بالشی نداشت
سر را به سنگ های خرابه سپرده است
حتی برای پلک زدن هم توان نداشت
اصلاً نداشت باور این که نمرده است
جا باز کرده حلقه ی زنجیرهای سرخ
از بس که زخم های تنش را فشرده است
با یاد زجر نبض دلش تند می زند
یعنی تمامی بدنش زخم خورده است
با آستین پاره سرش را گرفت و گفت
عمه بگوکه روسری ام راکه برده است؟
تا آخرین ستاره شب را شمرده باز
حالا سه شب گذشته و چیزی نخورده است
حسن لطفی