شعر شهادت حضرت عباس (ع)
سپاه عمه اسیرند
خودش به دست خودش کودک،انتخاب شده
ستاره ای ست که هم سطح آفتاب شده
علی اصغرِ شش ماهه رفت و او مانده
هزار مرتبه از این قضیه آب شده
هزار بار دم رفتنش به سمت جلو
یکی رسیده و او نقشه اش خراب شده
عذاب می کشد از اینکه راه می رود و
تمام دلخوشی عمه و رباب شده
سپاه عمه اسیرند و مرد خوشحال است
که جزء لشکر عباس احتساب شده
مگر که کودک بی ادعا گناهش چیست
که بین لشکریان کشتنش ثواب شده
کجای دشت نشستی بلند شو عباس
که بی تو کشتن اطفال، نیز باب شده
همین که تیر به سمتش روانه شد خندید
که با رقیه سر جنگ بی حساب شده
حسین مثل کتاب غم است و عبداله
به تیر حرمله ای جِلد این کتاب شده
مهدی رحیمی زمستان