شعر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

شش ماهه حسین(ع)

رو لبت از عطش ترک نشسته
به کی بگم یه ذره آبت بده
اگر که بر نگشتی خوابت گرفت
میسپرمت که نیزه تابت بده

خواست که واسه‌ی تو آب بگیره
گمون کنم که حرفاشو نشنیدن
آخه نمیدونم چی شد یک دفه
هلهله کردن و بهش خندیدن

همین که رفتی جیگرم تیر کشید
حرمله واسه پسرم تیر کشید
یه جوری زد که سرت از جا پرید
سرت بریده شد سرم تیر کشید

دیدم صدای هلهله بلنده
سر توهم فقط به مویی بنده
اونجا دیدم اشک بابا در اومد
حرمله هم هو میکشه میخنده

نفس کشیدن برا تو سخت شد
نفس کشیدن برا من سخت تر
از جا پریدن برا تو سخت شد
از جا پریدن برا من سخت تر

بابا همیشه بچه شو با خنده
رو دست میگیره و بالا میندازه
اینجا ولی بابای تو با گریه
خون گلوتو به هوا میندازه

گرفتی انگشت بابا رو محکم
دستای کوچیکتو حس میکردم
منم تو خیمه با دل تپیده
با گلوی تو خسّ و خس میکردم

موند به دلم شعر برام بخونی
تارای صوتی‌ت تراشیده شد
بابات دلش به خیمه اومدن نیست
سر تو بدجور آخه پاشیده شد

برای خوار کردن ما کشتنت
خوب میدونن خیمه قرار نداره
الهی داغ بچه شو ببینه
بچه زدن که افتخار نداره

 وحید عظیم پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا