اشعار ویژه (پیشنهادی)شعر شهادت اميرالمومنين (ع)شعر شهادت اهل بيت (ع)
شعر روضه امیرالمؤمنین (ع)
حال و روز علی نگفتنی است
مثل ابر بهار میبارد
گفت زینب:حسن!چرا بابا؟
چشم از ماه بر نمیدارد
سوی مسجد روانه شد بابا
حلقه ی درب خانه گریان شد
بال و پر باز کرده مرغابی
جلوی خانه راه بندان شد
-حیف بابا چقدر پیر شده
لرزه بر شیر خیبر افتاده
-حق بده او خودش به چشم خودش
دیده در روی مادر افتاده
چه قدر روزهای شومی بود
مادرم را مغیره بد میزد
هر کسی میرسید میخندید
هر که رد شد فقط لگد میزد
خاطرات مدینه جاری شد
اشک برگونه ی حسن آمد
خواهر از جا بلند شد تا دید
از در ارباب بی کفن آمد
گفت زینب بیا حسن امشب
که بر این نور عین گریه کنیم
مادرم بود هم دلش میخواست
که برای حسین گریه کنیم
:پیرمردی عصا زنان آمد
تن ارباب را که پیدا کرد
دید جایی برای ضربه که نیست
با عصا زخم نیزه را وا کرد
امیر حسین آکار