شعر مناجات با خدا
الهی چه می خواهی از بنده ات؟
که یک عمر بوده ست شرمنده ات
الهی شکسته پر و بال من
به هم ریخته حال و احوال من
به پیشانی ام جای سجده است,پس
گمانم بلند است اقبال من
هنوزم سگ نفس زوزه کشان
می آید چو سایه به دنبال من
شب و روز تکراری بی خدا
همان سال پیش است امسال من
خدایا ببین حال مایوس را
غم و غصه و بغض و افسوس را
خدا مهربان است اما چقدر؟
امان داده این بنده را تا چقدر؟
به یک لقمه نان یا به دنیای پوچ
خدا را عوض کرده ای با چقدر؟
هلا بنده بخشنده چون ابر باش
به فکر شب اول قبر باش
کجا می روی سوی دریا بیا
خودت را بینداز و بالا بیا
چهل سال راه غلط رفته ای
به یک توبه تازه به دنیا بیا
گذشته است از ماه تو هفت روز
نبودم به دلخواه تو هفت روز
بیا حال من با تو تسکین شود
وجودم پر از غصه ی دین شود
خودت پس دعا کن که باشیم ما
در آن لحظه که مرکبت زین شود
به عشق تو جمعه دهانم پر از
سلام علی آل یاسین شود
تو جمعه می آیی و حق می دهم
به هر عصر جمعه که غمگین شود
مهدی رحیمی زمستان