هرکس که بر سرش زده با عشق سر کند
باید هوای داشتن درد سر کند
باید هر آنکسی که پی وصل میرود
تا مرز سوختن بتواند خطر کند
از شوق این وصال مجال فراق نیست
سوگند خورده است مرا خون جگر کند
شب آمده است باز زلیخا نشسته است
شاید دوباره یوسف از اینجا گذر کند
باشد , به التماس دل من محل نده
پس لا اقل بگو که چه خاکی به سر کند
اصلا چگونه شمع در این گوشه ی اتاق
شب را بدون صحبت پروانه سر کند
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند
افتاده اند در بغل هم دو سوخته
دیگر کسی نمانده کسی را خبر کند
وقتی فقیر فقر ندارد فقیر نیست
کاری کنید فقر مرا بیشتر کند
هر آنچه داده ام دو برابر گرفته ام
آن کس ضرر نکرد که اینجا ضرر کند
با آن که ذره را به نظر آفتاب کرد
باد صبا بگو که به ما هم نظر کند
حتی خراش نیز به مولا نمیرسد
وقتی بناست فاطمه سینه سپر کند
باید از این به بعد علی بین گریه اش
فکری برای خنده ی آن چل نفر کند
در را بهم زدند بهم ریخت زندگیش
از این به بعد با چه دلی رو به در کند
علی اکبر لطیفیان