رفت خورشید با قمر برگشت
خنده روی لب پدر برگشت
شهر را جور دیگری می دید
هر که آن روز از سفر برگشت
آفتابی به دست زهرا بود
که به دیدار او سحر برگشت
تا که قنداقه اش به چرخ آمد
به هوایش چقدر سر برگشت
همه سرها اگر چه برگشتند
سر ارباب بیشتر برگشت
زینب از اولش به عشق حسین
از جهانی به یک نظر برگشت
گریه می کرد طفل در رفتن
گریه گردید خنده در برگشت
عاقبت نیز سوی کرب و بلا
دو نفر رفت یک نفر برگشت
مهدی رحیمی زمستان