قیامتی که کسی را ره گریزی نیست
شفا اگر به شفاعت تو بر نخیزی نیست
دلم به مهر تو تا عرش میرود بالا
ولی بدون تو اندازهی پشیزی نیست
سر بریده خورشید پیش پایت باد
که در ازای قدومت ستاره چیزی نیست
به غیر تو -که مبادا نفس کشم بی تو-
قسم به جان عزیزت مرا عزیزی نیست
بهشت آهوی اهلی خانهزاد شماست
که در رواق تو او را سر گریزی نیست
کسی نیامده اینجا که نا امید رود
تو را دلی که دلی بر زمین بریزی نیست
برای گردن هفت اسمان وعرش و زمین
به غیر نقش حریم تو سینه ریزی نیست
به آستان ملک پاسبانتان چیزی
برای مادر من بهتر از کنیزی نیست
فدای قافیه چشم توست قافیه ام
اگر طبیب تو باشی دگر مریضی نیست
مرا به رسم رفاقت به طوس آوردند
به پای بوسی شمس الشموس آوردند
به سینه کوره آهی که داشتم دارم
که کوله بار گناهی که داشتم دارم
اگر چه شد دل فولادم از گنه سر سخت
ولی به پنجره راهی که داشتم دارم
امیدم از همه جا گشته ناامید اما
به لطف دوست نگاهی که داشتم دارم
کبوتر حرمم آب و دانهام بد نیست
هنوز پشت و پناهی که داشتم دارم
خدا به محشر اگر شاهد و شفیعی خواست
دلم خوش است گواهی که داشتم دارم
هنوز روی سپیدی که داشتی داری
هنوز روح سیاهی که داشتم دارم
نترسم از دل آتش چرا که چشم امید
به ذکر گاه به گاهی که داشتم دارم
دوازده مه و من سائلم خدا را شکر
مواجب سر ماهی که داشتم دارم
رعیت ری ام و زیر سایه طوسم
من اعتقاد به شاهی که داشتم دارم
به عشق روی رضا روزی قمم خوب است
به لطف حضرتشان کشت گندمم خوب است
همیشه نان خود از دست آسمان خوردم
ز دست با کرم ابر بی کران خوردم
حیاط خلوت جبرئیل و حق رواق شماست
همیشه حسرت صحن و سرایتان خوردم
دلم بهانه گرفت و شروع شد باران
به یاد مشهدتان چای زعفران خوردم
دلم میان شلوغی زائران گم شد
چه قدر بر درو دیوار آستانتان خوردم
قسم به ضرت صاحب فراتتان دادم
قسم به چادر خاکی آسمان خوردم ..
که حال و روز مرا چون کبوتران بکنید
چه قدر غبطهی یک مشت آب و دان خوردم
شِفا گرفتن مردم حکایتی شده است
چه قدر حسرت شادی دیگران خوردم
همیشه رشته به گردن به یاد کوفه و شام
همیشه غصه دندان و خیزران خوردم
همیشه رفت دلم تا کمان حرمله ها
غم خجالت چشمان باغبان خوردم
غم خرابه که دختر نگفت با بابا
چه قدر نیش و کنایه از این و آن خوردم
خدا نوشت شما قبله زمین باشی
خدا نوشت که سلطان هشتمین باشی
محمد عظیمی