آنجا که شور عشق نباشد کمال نیست
آنجا که گریه هست به صحبت مجال نیست
آنجا که هجر نیست امید وصال نیست
در پیش ما مقام به سن و به سال نیست!
اینجا سه ساله حجت حق بر بزرگهاست!
ارث نواده عصمت مادر بزرگهاست..
آیینه ی مقابل زهراست صورتش
خیلی کشیده است به زینب نجابتش
اسلام را کشیده به دوش رسالتش
حوریه های عرش نشینند کلفتش
مانده دخیل چادر او مریم از نخست
محتاج یک دمش شده عیسی هم ازنخست
برده حجاب درس حیا از حجاب او
خورشید رو گرفته ز شرم نقاب او
دارد هزار شرح سه جلد کتاب او
چشمان عالمی ست سوی انقلاب او
گرچه اسیر سلسله ها شد اسیر نیست
کوچه به کوچه رفت ولی سربه زیر نیست
پای برهنه پایه ی تکفیر را شکست
بت های شام و کوفه ازین رد پا شکست
با دست بسته اش کمر فتنه ها شکست
کاخ یزید را شب موعود تا شکست
آمد خلیل و از برکاتش اثر گرفت
از قطره های اشک دوچشمش تبر گرفت
مجنونترین شدست که لیلاترین شود
ویران نشین شدست که بالانشین شود
او آمدست قبله ی این سرزمین شود
جادارد اینکه مالکه ی یوم دین شود
درشام با وصیت بابا سفیره است
از بس که در صغیره شدن هم کبیره است
تکیه به عمه کرده و فانی زینب است
یعنی عصای قد کمانی زینب است
تصویری از وقار جهانی زینب است
پامنبری مرثیه خوانی زینب است
هرگز ندیده است کسی این شکوه را
بالا گرفت پرچم فتح الفتوح را!
تقدیر او شدست پر از دردسر شدن
از طعنه ها شکسته شدن خون جگرشدن
با پلک زخم چشم به راه پدر شدن
با یک طبق ز روضه ی بابا خبر شدن
وقت عبور حس خطر داشتن بد است
در ازدحام درد کمر داشتن بد است
دارد دوباره گردن او تیر میکشد
این درد را ز حلقه زنجیر میکشد
از کعب نی مصیبت شمشیر میکشد
صد روضه از مدینه به تصویر میکشد
رفته ست چادر سر او برسری بزور
از او گرفته مقنعه را لشگری بزور
سید پوریا هاشمی