شور یکپارچه در معرکه ای غالب شد
شور یکپارچه در معرکه ای غالب شد
نوبت ماه علی بن ابی طالب شد
ماه از خیمه خود در طلب باران رفت
ابرها را همه پس زد طرف میدان رفت
رفت آتش بزند ریشه خود خواهی را
تا که ابراز کند خشم « یداللهی » را
مملو از نور خدا بود و به صحرا می رفت
این علی بود که با هیبت سقا می رفت
آب فهمید که این ارثیه صاحب دارد
دیدن ماه علی سجده ی واجب دارد
هرم لبهاش کمی علقمه را شُک میداد
آب خود را به کف پاش تبرک میداد
عطش از زخم ترکهای لبش پیدا بود
مشک انگار که لب تشنه تر از سقا بود
آب در حسرت گل بوسه ی برلبها بود
خوب فهمید که ساقی پدر دریا بود
علقمه یکسره در بُهت تحیُّر میشد
لب اوخشک و چرا مشک حرم پُر میشد؟
خستگی از تن لب تشنه ترین عاشق رفت
سمت اطفال حرم تشنه تر از سابق رفت
بارش تیر که آغاز شد از گوشه کنار
گرگها آمده بودند به میدان شکار
تیر در چشم و کلاخود که از سر افتاد
ماه از عرش به پابوسی مادر افتاد
یاس در یاس فضا را متغیّر می کرد
علقمه کرب و بلا را متحیّر می کرد
گفت ای مشک چرا اشک حزین میریزی
شرم از فاطمه کن , روی زمین میریزی؟
عرصه تنگ آمده ای یاور من کاری کن
« من دگر دست ندارم تو مرا یاری کن»
مجید قاسمی