شاعر شدم با قنوتی , در دست , دفتر گرفتم
گفتند من هم نوشتم , مضمونی از سر گرفتم
اینجا که من ایستادم , درگاه دارُالاجابهست
صاحب کرم که بماند , من حاجت از در گرفتم
گفتم بینداز چیزی , دیدم که ظرفم طلا شد
کم خواستم گرچه اما , صدها برابر گرفتم
در روضه سینه زدن را , مدیون بابای خویشم
اما نمِ اشک خود را , از شیرِ مادر گرفتم
من فطرسِ روضه گردم , با بالهای شکسته
از تیغههای علامت , اما دو تا پر گرفتم
در اولین بار پرواز , آنقدر بالا پریدم
از آسمان هم گذشتم , آخر به گنبد رسیدم
وقتی رسیدم به گنبد , دیدم حرم نوحهخوان است
گلدسته تکبیر میگفت , انگار وقت اذان است
اشک من آب وضو شد , رو به ضریح ایستادم
قبله همینجاست قطعاً , کعبه که سنگ نشان است
این نقطه عرش برین است , هر چند روی زمین است
بالاتر از کربلا نیست , اینجا تهِ آسمان است
هر ریشه از فرش صحن است , حبلالمتینی که گفتند
اهل نجاتیم زیرا , اینجا پُر از ریسمان است
آرام میگیرم اینجا , زیرا در آغوشِ عشقم
آقام نوکرنواز و , با نوکرش مهربان است
دستم ادب کرد و گفتم , آقا سلامٌ علیکم !
هر چند که رو سیاهم , اما سلامٌ علیکم
از ابتدا لال بودم , اما صدا آفریدند
گفتم سلام ایهاالعشق , وقتی مرا آفریدند
گفتند سجده روا نیست , بر غیر ذات الهی
پس ما به تو سجده کردیم , وقتی تو را آفریدند
پرواز ممنوع بودم , زندانیِ قعرِ چاهی
پر باز کردم همینکه , گنبدطلا آفریدند
گفتی گداهام دورند , از من که در اوج عرشم
این شد که روی زمین هم , کرب و بلا آفریدند
تا اینکه چشمِ کریمت , دنبال سائل نگردد
دور و بر خانهات یک , دنیا گدا آفریدند
اول تو را خلق کردند , بعدش تو ما را خریدی
ممنونم از لطفت ارباب , ما را چه خوب آفریدی
رضا قاسمی