طلوع شمس
طلوع شمس ندیدی ز نجم اگر محسوس
ببین ز نجمه به عالم طلوع شمسِ شموس
نموده انفس و آفاق را قرین سرور
شهی که نفس نفیسش بود انیس نفوس
تبارکاللَّه از این روز اسعد میمون
که هست مولد شاه حجاز خسرو طوس
خدیو خطه طوس آنکه عارفان ندهند
گدایی در او را به حشمت کاووس
امام جنّ و بشر کش بر آستانه قدس
ملائکند دمادم به ذکر یا قدوس
مه سپهر ولایت شهی که در هر صبح
زند به خاک درش آفتاب گردون بوس
ز رشک خادم کویش رواست خازن خلد
همی گزد لب و بر هم زند کف افسوس
عجب نباشد اگر فایق آمد از هر باب
گه مباحثه با عالم یهود و مجوس
چه جلوه ذره کند در مقابل خورشید؟
چه صرفه قطره برد در کنار اقیانوس؟
چه شد دنائت مأمون و کینه توزی او؟
کجاست آن همه تزویر و حیله و سالوس؟
بگو بیا و ببین حشمت خدایی وی
که آن به دیده خلق خدا بود محسوس
همیشه بر سر بام جهان به کوری خصم
به نام نامی آن شه فلک نوازد کوس
درون جسم گدازد دل حسودانش
چنانکه شمع گدازد میانه ی فانوس
شهی که وحش بیابان از او گرفته مراد
صغیر کی شود از لطف و رحمتش مأیوس
صغیر اصفهانی