عالم بسوزد در غم آن
قربان آقایی که بی منت عطا دارد
در روستا اندازه دنیا گدا دارد
دستی که آوردیم سویش پرشد و برگشت
یک دست هم در محضر خوبان صدا دارد
تا حضرت سید محمد دستگیر ماست
این دردهای لاعلاج ما دوا دارد
آنقدر قربانی برای نذر اوردند
حس میکنی دورو بر صحنش منا دارد
فیروزه ای رنگ است اما منشا نور است
خورشید هم از یمن این گنبد نما دارد
هرناامیدی با امید ازین حرم رفته
به به چقدر این آستان حاجت روا دارد
هرچند درهای حریمش سوخت درآتش
اما به دل داغی ز قبر مجتبی دارد
عالم بسوزد در غم آن قبر خاکی که
مهدی برایش شب به شب بزم عزا دارد
قبر غریب شهر یثرب سالیانی هست
فرقی اساسی با غریب کربلا دارد
اینجا فقط خاک است هرجا چشم میبیند
نه زائری دارد نه یک زائرسرا دارد
از ریسه بندان و چراغانی نگو اصلا
وقتی فقط این خاک نور ماه را دارد
نه دسته سینه زنی اینجاست نه هیئت
نه روضه خوانی که دل شور و نوا دارد
زهرا ولی جای همه سر میزند اینجا
با این که قدش خم شدست و درد پا دارد
سید پوریا هاشمی