شعر مدح و مناجات امام حسن (ع)

عرش نشين

آن ماه که در دامن زهرا بنشیند
باید که چنین در دل دنیا بنشیند

ای عرش نشین! شأن قدمهای تو تنها
این است که بر شانه‌ی طاها بنشیند

حالا که تویی آیه‌ای از سوره‌ی کوثر،
باید که به تفسیر تو مولا بنشیند

شد لؤلؤ حُسن تو، فقط قسمت آن دل،
آن دل که به درگاه دو دریا بنشیند

آنقدر کریمی که فقیر آمد و گفتی:
از ماست، بگویید که بالا بنشیند

آقای جوانان بهشت است، جماعت!
دورِ که نشستید؟ که تنها بنشیند

اسلام شما چیست؟ که در آن پسر هند،
جای پسر امّ ابیها بنشیند

شاید پسر فاطمه از پای بیفتد،
اما که شنیده است که از پا بنشیند؟

صلح تو چنان تیر که در چله نشسته ست
گیرد هدف امروز، که فردا بنشیند

در حیرتم از جَعده، چگونه دلش آمد،
آن زهر، به کام تو دل‌آرا بنشیند؟

این تیر که اینجا کفنت را به تنت دوخت
فرداست که بر دیده سقا بنشیند

لعنت به دلِ سنگ و سیاهی که سبب شد
داغت به دلِ گنبد خضرا بنشیند

شیرین دهن کرببلا، گل‌پسر توست
از توست که اینگونه به دلها بنشیند

می‌گفت: عمو! نامه‌ی باباست به دستم
برخوان و بگو قاسمت آیا بنشیند؟

با اذن برادر، پسر تو، شب آخر
برخاست که خیمه به تماشا بنشیند

جسم پسرت، آه! شبیه جگرت شد
تا خونِ تو هم، در دل صحرا بنشیند

قاسم صرافان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا