شعر مصائب اسارت كوفه

عزیزم حسین

گنهکارا مپنداری برای من ضرر داری
خب عِصیان کن اگر از لحظه ی بعدت خبر داری

زمانی مرگ می آید که غافل بوده ای از آن
چرا وقت خطا کردن تو اینگونه جگر داری

به امواتت بزن یک سر، کمی سر در گریبان کن
چرا سرگرم دنیایی، سری پر شور و شر داری

علیرغم شلوغی ها، کسی دورت نمی ماند
اگر سنگ لحد آمد، تو دیگر دردسر داری

برای قبر تاریکت چراغی را مهیّا کن
پس از بیراهه رفتن ها، تو راهی پر خطر داری

بجای اینهمه طغیان، کمی با خویش خلوت کن
چقدر این وقت ها بنده! خدا را در نظر داری

اگر دست تهی داری خریدارم، بزن در را
گدا باش و تصور کن، علی را پشت در داری

اگر که مطمئن هستی عقب ماندی ضرر کردی
نباشی ناامید اصلاً، مُحرّم تا صفر داری

توئی که باز هم اسم حسین آتش به جانت زد ..‌.
برو آتش نمی بینی، اگر این یک نفر داری

کنارش مادری با آه سوزان گفت عزیز من
چرا می سوزی عطشانم! چرا درد کمر داری

من از هُرمی که زخم سینه دارد سوختم ای شمر
من اینجایم که پایت را ز روی سینه برداری

حسینِ بین خورجین از تنوری سر در آورده
روی آتش سیاه! آنجا لگدها زد به سرداری

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا