از سوز عشق دیده ی گریان گرفته ایم
مثل هوای سرد زمستان,گرفته ایم
آتش دوای درد دل داغدار ماست
از دست شعله نُسخه ی درمان گرفته ایم
تشنه,سُراغ چشمه ی آب زلال را
از هر سراب بین بیابان گرفته ایم
تا خُشکسالی دل ما ریشه کن شود
هر جمعه ختم سوره ی “باران” گرفته ایم
ما مردگان مقبره های سیاه شب
با ندبه های وقت سحر جان گرفته ایم
ما در نبود یوسفمان گریه می کنیم
این درس را ز قصه ی “کنعان” گرفته ایم
هر عصر جمعه بی سروسامان گریه ایم
با اشک روضه ها سروسامان گرفته ایم
جیره خور در تو شدیم از ازل ولی
از سفره ی کسِ دگری نان گرفته ایم
این جمعه هم گذشت و کماکان نیامدی
این جمعه هم گذشت و کماکان,گرفته ایم
بردیا محمدی