شعر ولادت اميرالمومنين (ع)

علی جانم

موجیم تا به سینه‌ی ما جز و مد که هست
ما عاشقیم ، عشق نفس می‌زند که هست

آری خدا ندیده‌ام اما مقابلم
آیینه‌ای برای خدای اَحد که هست

دنبال قبله بودم و گفتند کعبه نه…
ایوان طلایِ شاهِ نجف تا ابد که هست

شیر‌زنی که شیر خدا آورد کجاست؟
فرمود مکه فاطمه بنت‌اسد که هست

دین من است دین ابو طالب ای جهان
این اعتقاد ماست قسم بر صمد که هست

گفتند عرش لایق تو نیست گفته‌ایم
قلبی میان سینه‌ی ما می‌تپد که هست

سنگ تو می‌زنیم بر این سینه تا ابد
حتی اگر به پات بمیرم لحد که هست

ما هیچ ، با رسولِ‌خدا وقتِ سختِ جنگ
می‌گفت جبرئیل علی‌جان مدد که هست

خاکیم اگر ، حرارت طوفان گرفته‌ایم
گفتیم یا‌علی مدد و جان گرفته‌ایم

تا هست عشق و رایحه‌ی بی کرانی‌ات
ما را نوشته‌اند اویسِ یمانی‌ات

تو صاحبِ تمامِ جهانی ، عجیب نیست
موسی نموده وقت جوانی شبانی‌ات

تیغی زدی و آنهمه لشگر دونیمه شد
جانم فدای سر زدنِ امتحانی‌ات

می‌خواستی که ذوالفقار کمی گرمتر شود
دید آسمان شروع شده میدان تکانی‌ات

تو تازه سرد بودی و لشکر به جوش بود
کارش نمی‌کشید به آتش فشانی‌ات

خیبر کجا و آن طرف کهکشان کجا
در را بگیر با رجز پهلوانی‌ات

جمع‌اند جبرئیل و خدا و پیمبرش
تا حَظ برند موقع قلعه پرانی‌ات

نشناخت جز خدا و پیمبر تو را کسی
ره بسته است هیمنه‌ی لَن‌تَرانی‌ات

عالم کجا و نفس پیمبر شناختن
باید روند در پی قنبر شناختن

کعبه نَه رویِ توست دلیل طواف‌ها
ایوان طلاست معبدِ این اعتکاف‌ها

ما از شرابّ تاک ضریحت چشیده‌ایم
مائیم و عمر و سرخوشی و این خلاف‌ها

با انبیا مقایسه‌ات هم نمی کنیم
از عرش تا به فرش بود اختلاف‌ها

تقصیرشان نبود به تو سجده کرده‌اند
عمری نموده‌اند از این اعتراف‌ها

تا نُطق می‌کند دو دمِ ذوالفقارِ تو
لالند لالِ لال ، اهالی لاف‌ها

وقتی که می رسی و زمین لرزه می‌شود
راهی نمانده است به غیر از قلاف‌ها

آرامتر بزن ملک‌الموت هم رسد
گم کرده است ردِ تو را در مصاف‌ها

با عَمرو وَد رسید تمامی کفر و شرک
با عَمرو وَد پرید سر ائتلاف‌ها

دست خدا نوشت امیرِ همه علی است
با مرتضاست فاطمه با فاطمه علی است

ما را ببر به چشمه‌ی شعر و شراب‌ها
ما را ببر به خاطره‌ای از کتاب‌ها

هرشب هزار رکعتِ فیضِ تو شاهد است
پهلو تُهی نموده‌ای از رخت خواب‌ها

هرگز ندید دیده‌ی لیل و نهار‌ها
چون لیلت‌المبیتِ علی در حساب‌ها

یک شب فقط نگاه تو مهمانِ خواب بود
شامی که بود دور و برت التهاب‌ها

در بستر برادر خود تا سحر بخواب
ای خوابِ تو عبادتِ اُمُ‌الکتاب‌ها

تو گرمِ خواب بودی و گردنکشانِ کفر
نیزه به دست گِردِ تو همچون سراب‌ها

مکه شنید ناله‌ی واویلتایشان
این حیدر است حضرت عالی جناب‌ها

تنها امیر ، نقش تو را تیشه می‌زند
وقتی که بُت تراش کند انتخاب‌ها

ما را ببر نجف به دَمِ ما دوا بریز
امشب بیا به کاسه‌ی ما کربلا بریز
 
حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا