شعر مناجات با خدا

غبار راهم

غبار راهم

غبار راهم و در کوی تو وطن دارم
هزارشُکر از این منسبی که‌من دارم

کبوتران حریم تو شاهدند ای شاه
چه‌قدر دور حرم شوق پر زدن دارم

اگرچه بوده همیشه سکوت ترجیحم
مخاطبم که توباشی؛سر سخن دارم

از آن زمان که خودم راشناختم ارباب
به‌ پای تشنگی ات مِیلِ سوختن دارم

به یاد روضه ی انگشتر توام که هنوز
به دست خویشتن انگشتر یمن دارم

پس از حکایت پیراهنت که غارت شد
به حُکم شرع فقط پیرهن به تن دارم

((بگو که بعد وفاتم مرا کفن نکنند))
((که من غلامم و آقای بی کفن دارم))

محمدقاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا