شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

فزت و رب الکعبه

کوچه در کوچه دلم ریخته بر دور و برت

چقدر خون جگر میرود از فرق سرت

پیش من راه برو بی کمكِ از حسنين

باورم نيست چنان تا شده امشب کمرت

ناله ی سوخته ی فزت و رب الکعبه

پرده بر داشته از راز دل خون جگرت

چشمت از ضربه شمشیر چه کم سو شده است

مثل زهرا شده دستان تو چشم دگرت

پنجه بر شانه ی دیوار نکش راه برو

پهلوی زخمیِ یاس است مگر در نظرت؟

مجتبی باز عصای دگری گردیده

خوب در کار عصا تجربه دارد پسرت

حتم دارم که در ان لحظه تیغ و محراب

اتش و داغی مسمار شده جلوه گرت

حسن کردی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا