قلبِ حیدر
پرواز را بانویِ غم باور نکردم
جا ماندنم را در الم باور نکردم
من زنده ام با خاطره هایِ خوشِ تو
مرگِ تو را یک لحظه هم باور نکردم
رفتی ولی جایِ تو باشد قلبِ حیدر
هستی در این کاشانه ی دل تا به محشر
با یادِ تو اشکِ روان را پهن کردم
با اشکِ دیده،سفره نان را پهن کردم
نانی که پختی آخرین روزت،غذا شد
قُوتی برایِ کودکان را پهن کردم
جایِ تو خالی در کنارِ سفره ی ماست
جایِ تو خالی ببینم گاه بی جاست
دلتنگم امشب فاطمه جانم برایت
در گوشِ من مانده است پژواکِ صدایت
قلبِ علی آرام می گیرد یقیناً..
با گفتگویت با طنینِ خنده هایت
یادش بخیر آن لحظه هایِ پُر تکلّم
گل گفتنِ بینِ من و تو با تبّسم
خیلی دلم می خواست دستانم بگیری
با خنده ای اندوهِ پنهانم بگیری
از تو تمنّایِ علی این جمله باشد
آیا شود لطفی کنی جانم بگیری
بی تو تمامِ نُه فلک ارزش ندارد
زانویِ حیدر را ببین لرزش ندارد؟
برگشتنت گویا که بانو لاعلاج است
صحبت ز بازو و ز پهلو لاعلاج است
از لحظه ای که رفته ای قلبم شکسته
بی قوّتی و دردِ زانو لاعلاج است
تا حیدرت از پا نیفتاده بلند شو..
زینب نشسته پایِ سجّاده بلند شو
این دخترِ باغیرتت دارد هوا را
در خانه ام زنده نگه دارد صفا را
گاهی شود غمخوارِ قلبِ مجتبا و
گاهی بیادم آورد کرببلا را
بعد از تو زینب دخترم اُمّ الامان شد
خیرالنسا.. خیرالنسایِ این جهان شد
محسن راحت حق